باب3 زمان ولادت حضرت رضا عليه السّلام
1- روايت شده است كه عدّهاى از اهل مدينه گويند: حضرت رضا عليه السّلام در مدينه در پنجشنبه 11 ربيع الاوّل به سال 153 هجرى و 5 سال بعد از وفات امام صادق عليه السّلام متولّد شدند. و در «طوس» در قريهاى بنام «سناباد» از آبادىهاى «نوقان» وفات كردند. و در خانه حميد بن قحطبه طائىّ، در قبّهاى كه هارون در آن مدفون بود، در كنار قبر هارون، سمت قبله، دفن شدند. وفات حضرت، در سال 203 هجرى روز جمعه، بيست و يكم (و يا بيستم) ماه مبارك رمضان واقع شد، عمر شريف ايشان چهل و نه سال و شش ماه بود. از اين مدّت، 29 سال و دو ماه را با پدر گرامىشان گذراندند و 20 سال و 4 ماه هم بعد از پدرشان كه دوران امامت ايشان بود.
امام رضا عليه السّلام 29 سال و 2 ماه داشتند كه به امامت رسيدند و آغاز امامت ايشان با ادامه حكومت
هارون الرّشيد معاصر بود، پس از هارون، محمّد امين پسر زبيده مدّت 3 سال و 25 روز حكومت كرد.
سپس امين خلع شد و عمويش ابراهيم بن شكله را به مدّت 14 روز به جاى او قرار دادند، سپس امين از حبس آزاد شد و مجدّدا براى او از مردم بيعت گرفتند، اين بار 1 سال و 6 ماه و 23 روز پادشاهى كرد، سپس عبد اللَّه مأمون 20 سال و 23 روز پادشاهى كرد، و در اين مدّت بود كه حضرت رضا عليه السّلام را بدون رضايت ايشان و بعد از تهديد آن حضرت به قتل، وليعهد قرار داد. مأمون براى اين كار، بارها و بارها به حضرت اصرار كرد ولى ايشان در هر بار امتناع مىفرمودند تا اينكه بالأخره حضرت خود را در خطر مرگ ديدند، و دعا كردند «اللّهمّ انّك قد نهيتني ..» (تا آخر دعاى متن) كه ترجمه آن چنين است: «بار خدايا، تو مرا از اينكه خود را با دست خويش به هلاكت اندازم، نهى فرمودهاى، او مرا مجبور كرده است بگونهاى كه اگر ولايت عهدى او را نپذيريم در خطر كشته شدن قرار گيرم، من نيز همان گونه كه يوسف و دانيال عليهما السّلام مجبور شدند تا ولايت و حكومت را از ظالم زمان خود قبول نمايند، (به اين كار) مجبور شدهام، خداوندا، حكومتى نيست جز حكومت تو، و من ولايتى ندارم جز آنچه از طرف تو به من اعطا شود. مرا در اقامه دين و احياء سنّت پيامبرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله موفّق فرما. زيرا توئى مولى و ياور من، و چه خوب مولى و ياورى هستى!».سپس حضرت رضا عليه السّلام با گريه و حزن و اندوه ولايت عهدى را از مأمون قبول كردند مشروط بر اين كه كسى را عزل و نصب نكنند، هيچ آداب و رسوم و سنّتى را تغيير ندهند و فقطّ دورادور كارها را نظارت نموده و اظهار نظر فرمايند.مأمون نيز از همه مردم- چه خواصّ و نزديكان و چه مردم عادى- براى حضرت رضا عليه السّلام بيعت گرفت.و هر گاه از حضرت رضا عليه السّلام فضيلت، علم و حسن تدبيرى بروز مىكرد، رشك و حسد مأمون را برمىانگيخت و باعث مىشد كينه حضرت رضا عليه السّلام را به دل گيرد كه عاقبت نتوانست تحمّل كند و با نيرنگ، حضرت را مسموم نموده، شهيد كرد.
2- از تميم قرشىّ روايت شده است كه پدر علىّ بن ميثم از قول مادرش مىگفت: «از مادر حضرت رضا عليه السّلام جناب نجمه چنين شنيدم كه مىفرمود: وقتى فرزندم علىّ را حامله شدم. سنگينى حمل را حسّ نمىكردم و در خواب، از شكم خود، صداى تسبيح و تمجيد و لا اله الّا اللَّه گفتن را مىشنيدم، اين صدا مرا به هراس مىانداخت و وقتى بيدار مىشدم، چيزى نمىشنيدم. وقتى وضع حمل كردم، نوزادم دو دستش را به زمين نهاد، سرش را بسوى آسمان بلند كرد و لبانش را تكان مىداد، گويى چيزى مىگفت، پدرش موسى بن جعفر عليهما السّلام بر من وارد شدند و فرمودند: نجمه! اين كرامت الهى كه به تو مرحمت فرموده، بر تو مبارك باد.
نوزاد را در پارچهاى سفيد به امام كاظم عليه السّلام دادم، ايشان در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفتند، سپس آب فرات طلبيده، و با آن آب كام او را برداشتند، سپس او را به من بازگردانده، فرمودند: او را بگير، او «بقيّة اللَّه» در زمين است».
عيون أخبار الرضا عليه السلام / ترجمه غفارى و مستفيد، ج1، ص: 34
:: برچسبها: